طالوت به ریاست برگزیده شد و در فرماندهی جنگ تدبیری اتخاذ کرد که عقل و اراده، زیرکی و هوش خود را آشکار ساخت. طالوت به بنی اسرائیل گفت؛ افرادی در لشکر من ثبت نام کنند که فکرشان مشغول نباشد و گرفتاری نداشته باشند. هرکس ساختمانی بنا کرده که نیمه کاره است، نامزدی دارد و هنوز ازدواج نکرده و بازرگانی و داد و ستد دارد و از کار فارغ نشده است و غیره... ثبت نام نکند.
[217]
صدای طبل جنگ در شهر پیچیده و جارچیان جوانان را به جنگ فراخواندند. در این بین سه برادر بودند که چون وضع را چنین دیدند، آماده رفتن به میدان کارزار گردیدند. برادر کوچک تر، داوود نام داشت که ابتدا پدرش به او اجازه رفتن به جنگ را نمی داد، اما پس از اصرار فراوانِ او، موافقت نمود. این داود، همان پیامبری است که پیشانی نورانی او حکایت از هوش و زکاوت او می کرد.
خلاصه پس از چندی لشکری آراسته شد و سپاهی مقتدر مقابل او حاضر شدند. لشکر طالوت در مسیر جبهه جنگ قرار گرفتند. آنان برای مبارزه با کفار از شهر خارج شدند. طالوت چون دید در سپاه او سرانی وجود دارند که از فرماندهی او رضایتی نداشته و میل به همکاری با او را ندارند از خدا کمک خواست خداوند نیز چنین به طالوت وحی فرستاد تا لشکر خود را از نوشیدن آب باز دارد. او رو به سپاه خود کرده و گفت؛ «به زودی در بین راه به رودخانه ای خواهیم رسید، خداوند بوسیله این رودخانه شما را آزمایش می کند. کسانی که از آب بنوشند از من نیستند. تنها آنان که مقدار کمی آب بنشوند از یاران من به شمار می روند.»
هنگامی که سپاهیان طالوت در آن گرمای سوزان بیابان به آن رودخانه رسیدند، همگی به جز تعداد اندکی، از آن آب نوشیدند. کسانی که از آب نوشیدند گویند شصت هزار نفر بوده اند و عده ای که از آن نخوردند، سیصد و سیزده نفر بودند.
«و هنگامی که طالوت با کسانی که همراه وی ایمان آورده بودند آن عده که از آب خوردند از آن نهر گذشتند گفتند؛ امروز ما را یاری مقابله با جالوت و سپاهیانش نیست. کسانی که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند؛ بسا گروهی اندک که بر گروهی بسیار، به اذن خداوند پیروز شدند و خداوند با شکیبایان است.»(1)
آنها با عده کم به راه خود ادامه دادند و خلاصه به سپاه عظیمی رسیدند که از دیدن آن، ترس وجود همه را فرا گرفت ولی چون وعده نصرت و پیروزی را از طالوت شنیده بودند، در دل امیدوار گشتند.
[218]
«و هنگامی که با جالوت و سپاهیانش روبرو شدند، گفتند؛ پروردگارا بر دلهای ما شکیبایی فرو ریز و گام های ما را استوار دار و ما را بر گروه کافران پیروز فرمای».(1)
ناگهان از لشکر مقابل صدایی شنیده شد که می گفت؛ «آیا کسی هست با من بجنگد؟ من جالوت هستم و کسی را یاری مبارزه با من نیست.»