بین سپاه طالوت وِلوِله افتاد. لرزه بر اندام همگی افتاده بود، ولی طالوت پاداش قاتل جالوت را، افتخار دامادی و سلطنت بعد از خود قرار داده بود.
ناگهان داوود از میان برخاست و آتش غیرت و مردانگی در دل او شعله ور شد و بر او گران بود که ظالمی ستمگر در مقابل قوم برگزیده خدا، مبارز بطلبد و فریاد بکشد. اما هیچکس جرأت مبارزه با او را نداشته باشد.
لذا از طالوت اجازه نبرد گرفت، طالوت نیز به او اجازه داد. برادران او با نگرانی به او نگاه می کردند.
داوود به سوی جالوت رفت. چون نگاه جالوت به او افتاد با خنده ای تمسخرآمیز گفت؛ «بچه جان برو، برو تا شخصی که هم قدرت من است، به میدان بیاید.»
اما داوود با قدم های محکم و در حالی که فلاخن (سنگ انداز) خود را آماده می کرد بطرف او رفت. هنگامی که جالوت سوار بر فیلی بسوی او می آمد، داوود سنگی بطرف او پرتاپ کرد و پیشانی او را شکست. جالوت تا خواست به خود بیاید ناگهان سنگ های بعدی بسوی او پرتاپ شد و بالاخره بر زمین افتاد و به هلاکت رسید و پرچم پیروزی و نصرت بنی اسرائیل بالا رفت، شوکت دشمن شکسته شد و لشکر جالوت پا به فرار گذاشتند.