تاریخ انبیاء (از آدم خلیفة اللّه (ع) تا خاتم رسول اللّه (ص))
حضرت ابراهیم علیه السلام
(1)
مردم بابل(2) در وفور ناز و نعمت به سر می بردند و در سایه رحمت الهی زندگی آسوده ای داشتند. ولی این قوم با اینکه غرق در نعمت بودند، اما از نظر معنوی در شب تاریک گمراهی، اُفتان و خیزان و در پرتگاه ضلالت و جهالت سرگردان بودند.
این مردم گمراه با دست خود بت می تراشیدند و آنها را برپای می داشتند و سپس بتهای تراشیده را پروردگار و معبود خویش قرار می دادند و آنها را می پرستیدند. این مردم خدای یکتا و خالق هستی و همان کسی که آن نعمتهای ظاهری و باطنی را بر آنها جاری ساخته بود فراموش کردند و به عبادت بتها مشغول شدند.
[86]
در آن زمان، زمام امور دست نمرود(1) فرزند کنعان بن کوش بود. نمرود حاکمی مستبد بود که بیدادگری را پیشه خود ساخته بود، آنگاه که او خود را غرق در نعمت دید و مغرور قدرت و تسلط خود بر مردم شد و جهل و نادانی قوم خویش را دریافت و آنگاه که به کوردلی مردم سرزمین خود پی برد، زمینه را برای ادعای خدایی مساعد دید و مدعی خدایی شد و مردم را به پرستش خود دعوت نمود!
چرا نمرود قوم را به پرستش و عبادت خود دعوت نکند؟! چرا آنان را به تواضع و تعظیم خویش ناگزیر نسازد؟! آری، نمرود می دید که جهل و نادانی آشکار، و عقاید فاسد، رایج گشته است و قوم او در گمراهی به سر می برند و همین عامل زمینه ادعای خدایی او را فراهم کرد.
پادشاهی بود جبار و عنید * ظاهر و باطن ستمکار و پلید
بس که بر نفس دنی مغرور بود * چشم حق بین دلش بی نور بود
دعوی کذب خدایی می نمود * وز جهالت خود سنایی می نمود
1 - اقتباس از کتاب ابراهیم خلیل اللّه ، سیدمرتضی موسوی.2 - بابل شهری که در پنج هزار سال پیش دارای تمدن عظیم و در کرانه دجله و فرات قرار داشت، هر کدام از مردم آن به ستاره ای ایمان داشته و آن را می پرستیدند و نمرود پادشاه ستمگر بر آن سرزمین حکم می راند.1 - تکیه گاهان خسته دل، ص 34؛ قصه های قرآن، ترجمه زمانی، ص 61.