روزی به یحیی خبر رسید که «هیرودیس» حاکم فلسطین با داشتن چندین همسر، عشق «هیرودیا» دختر برادر خود را در سر می پروراند. زیرا او دختری بسیار زیبا با چشمان دلربا و اندامی موزون و جذاب بود و عمویش تصمیم گرفته بود این دوشیزه زیبا
[304]
را به ازدواج خود درآورد و با وی همبستر گردد.(1)
مادر دختر و بستگان او با خواسته هیرودیس موافق بودند و او را در این کار حمایت می کردند. یحیی اعلام کرد این ازدواج نامشروع و باطل است و آئین تورات اینکار را تأیید نمی کند، این پیوند با روح تورات سازش ندارد و من اینکار را نمی پذیرم.
یحیی سپس به مخالفت با تمایلات نفسانی هیرودیس پرداخت. مخالفت یحیی در شهر منتشر شد، و در تمام محافل و مجالس ورد زبانها گشت و به گوش هیرودیا هم رسید و او از آنچه در بین مردم شهرت یافته بود آگاه و سخت غضب آلود شد ولی عداوت و دشمنی خود را پنهان داشت. بتدریج خشم او به کینه ای روز افزون تبدیل گشت و ترسید سخن یحیی آرزوی شیرین او را نابود کند و چه بسا عموی او را از ازدواج با وی باز دارد.