برخورد با مریم، زکریا را دگرگون کرد و او را در فکری عمیق فرو برد. این دوشیزه بزرگوار در روح زکریای پیر آشوبی بپا کرد. این دختر آسمانی و خداجوی و مقرب
[297]
درگاه خدا، با یادآوری این مطلب که قدرت خدا وابسطه به اسباب و اوضاع نیست، امید و تمایل به اولاد را در دل زکریا شعله ور ساخت و آرزوی فرزند را در او تشدید کرد.
بدون تردید زکریا در این سن و سال پیری از قوای جسمی کافی برخوردار نبود و در شرایط عادی و طبیعی انتظار اولاد از او نمی رفت و همسر او نیز پیرزنی نازا بود، ولی خدایی که مریم را به کرامت خود امتیاز داده و برای بذل نعمت خویش او را برگزیده و میوه های بهشتی در غیر موسم خود همه روز برایش مهیا ساخته بود، قادر است به زکریا فرزندی بدهد گرچه او پیر بود و همسرش نازا. پس باید خدا را بخواند زیرا آن کس که دست نیاز و تضرع به سوی او دراز کند، مأیوس برنمی گردد.
«آنجا بود که زکریا پروردگارش را خواند و گفت؛ پروردگارا! از جانب خود فرزندی پاک و پسندیده به من عطا کن که تو شنونده دعایی. پس در حالی که وی ایستاده و در محراب خود دعا می کرد، فرشتگان او را ندا دادند که خداوند تو را به ولادت یحیی که تصدیق کننده حقانیت کلمه اللّه عیسی است و بزرگوار و خویشتندار و پرهیزنده از زنان و پیامبری از شایستگان است مژده می دهد.»(1)
اول محرم همان روزی است که زکریا از خداوند ذریه ای پاک و نیکو درخواست نمود و پروردگارش دعای او را مستجاب کرد. زکریا رو به پروردگارش گفت؛ چگونه من صاحب فرزندی می شوم، در جایی که پیر شدم، موی سرم سفید شده و استخوانم سست شده و همسرم نازاست.
«فرشته گفت؛ کار پروردگار چنین است. خدا هرچه بخواهد می کند.»(2)
«گفت؛ پروردگارا! برای من نشانه ای قرار ده. فرمود؛ نشانه ات این است که سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگویی و پروردگارت را بسیار یاد کن و شبانگاه و بامدادان او را تسبیح بگویی.»(3)
«پس از محراب خود بر قوم خویش درآمد و ایشان را آگاه گردانید که روز
[298]
و شب به نیایش بپردازد.»(1)
خداوند در روزگار پیری زکریا، فرزند پاکیزه ای به او بخشید و در همان دوران کودکی علم سرشار و وحی و نبوت را به او عنایت کرد.
پس یحیی به دنیا آمد شش ماه بعد «از کودکی نبوت را به او دادیم و نیز از جانب خود مهربانی و پاکی به او دادیم و تقوا پیشه بود و با پدر و مادر خود نیکرفتار بود و زورگویی نافرمان نبود.»(2)