[264]
(1)
یمن محل زندگی مردمی بود که معروف به اهل ثرثار بودند، خداوند نعمت هایش را بر این قوم تمام کرد. این مردم آنقدر در ناز و نعمت به سر می بردند که برای پخت نان از مغز گندم استفاده می کردند. فاصله روستاهای قوم سبأ آن چنان به هم نزدیک بود که می توانستند یکدیگر را مشاهده کنند. آن مردم صاحب شهرهای پرآب و ثروت های فراوانی بودند.
در مسیر کوتاه، بین روستاها، سوار بر اسبان خویش می شدند و به بی نوایان روستاهای دیگر فخر می فروختند. سلیمان نبی برای آنها در یمن سری از صخره های بزرگ و آهکی بنا کرد. آب از طریق حوضچه های اصلی به کانال های مختلف راه پیدا می کرد، و از آنجا به باغهای بزرگ آنها می رسید. طول هر یک از باغ ها به اندازه ده روز راه بود، در طول این مسیر به علت وجود درختان فراوان و درهم
[265]
پیچیده، هیچ وقت آفتابی بر کسی نمی تابید. درختانشان آنقدر بارور بودند که زنان هرگاه زنبیلی روی سر می گذاشتند و از زیر درختان عبور می کردند، ظرفشان پر از میوه می شد. در آن سرزمین پشه، مگس و هیچ حشره ای وجود نداشت. سرزمین سبأ دارای سیزده آبادی بود که ثرثار یکی از آن آبادی ها بود.
خداوند برای ارشاد آنها و برای هر روستا پیامبری فرستاد تا آنها را ارشاد کند.
اما همواره مورد تکذیب و اهانت واقع می شدند. نزدیک آبادی آنها دو رشته کوه وجود داشت که به هنگام بارش باران، آب فراوانی میان دو شکاف جمع می شد. آنها سدی را در آنجا ساختند، تا هرگاه به آب احتیاج پیدا کنند، از آنجا بهره برداری کنند.
ابن عامر معروف به ابن ماءالسماء از طریق یک کاهن خبردار شد که به زودی سیلی خواهد آمد و قوم سبأ را از بین می برد و باغ های آن سرزمین را به زمینی سوخته تبدیل می کند.
ابن عامر با خانواده و دارایی هایش به سوی مکه کوچ کرد و بعد از مدتی به تب سختی مبتلا شد. از کاهن پرسید؛ چگونه است که در این سرزمین بیمار شدم؟
آنگاه کاهن به او گفت؛ اگر خواهان جامه های لطیف و اسبان سفید هستی با گنج های فراوان و خون های به زمین ریخته شده به عراق برو. اگر به یثرب بروی، آنجا درختان خرمای فراوانی دارد و قبایل اوس و خزرج نیز در آنجا زندگی می کنند. اگر در پی شراب و ساقی و تاج هستی به سوی شام حرکت کن و اگر همت والایی داری و صاحب شتر تندرو به سوی عمان حرکت کن. ابن عامر از مردمان خوب و صالح قوم سبأ بود که به این طریق نجات پیدا کرد.
هرگاه کسی از بندگان صالح خداوند و یا پیامبری آن قوم را از کفران سخت و عذاب الهی می ترساند، آن قوم می گفتند؛ تا هر وقت نهرهای ما جاری است ترسی از چیزی نداریم.
چیزی نگذشت تا اینکه خداوند عذابش را بر آنان نازل کرد، بارش باران قطع شد و کشتزارهای آنان تبدیل به زمین هایی سوخته و خشک درآمد. اهل ثرثار در این ایام خشکسالی مجبور شدند از باقی مانده زواید گندم های خود که مثل کوهی روی هم انبار
[266]
شده بود استفاده کنند.
خداوند موشی را مأمور کرد تا در میان سدّ آنها شکافی ایجاد کند و موجبات غرق شدن و هلاکت آن قوم ناسپاس را فراهم سازد.
«این عقوبات را به سزای آنکه کفران کردند به آنان جزا دادیم و آیا جز ناسپاس را به مجازات می رسانیم.»(1)