زنان با این سخنان دل یوسف را تسخیر و هوای نفس او را تحریک نمودند، ولی یوسف بین نوید و تهدید مضطرب بود، تا آنجا که ترسید وسوسه شیطان، جمال حقیقت را از نظرش پوشیده دارد.
پس به درگاه خدا توسل جست و به درگاه او ناله کرد تا فکر پلید زنان در او کارگر نیفتد. پس یوسف گفت؛
«پروردگارا! زندان برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند و اگر نیرنگ آنان را از من دور نکنی به سوی آنان باز خواهم گرایید و از جمله نادانان خواهم بود.»(1)
یوسف از همه بلاها و دامها که برای او گستردند و تهمتهای ناروایی که به او نسبت دادند با عزت نفس و دامن پاک بیرون آمد. هنگامی که زلیخا بارها و بارها بی اعتنایی و دوری یوسف را از خود مشاهده کرد، همسرش را به وسیله مکر و حیله مجبور کرد تا او
[141]
را به زندان بیاندازد.