تاریخ انبیاء (از آدم خلیفة اللّه (ع) تا خاتم رسول اللّه (ص))
خداشناسی ابراهیم علیه السلام
[88]
نمرود و اطرافیان نمرود، فکر می کردند که آن کودک را کشته اند و دیگر کسی نیست که سلطنت نمرود را به خطر بیاندازد، تا اینکه ابراهیم در آن غار و بطور پنهانی بزرگ شد. روزی ابراهیم از مادرش خواست تا او را به همراه خویش از غار بیرون ببرد، اما مادرش از دستور نمرود و مأمورانش همچنان می ترسید و از خطرات بیرون از غار او را آگاه ساخت و بار دیگر ابراهیم در غار تنها ماند.
هنگامی که شب فرا رسید ابراهیم به سوی آسمان خیره شد، نگاهش به ستاره زهره افتاد و گفت؛ این پروردگار من است ولی با ناپدید شدن آن می گفت؛ نه، این نمی تواند پروردگار من باشد، ناپدید شدگان را به هنگام روز دوست ندارم. بار دیگر نگاهش در آسمان به ماه افتاد و گفت؛ حتما این پروردگار من است، چرا که زیباتر و بزرگ تر است، اما هنگامی که ماه رفت گفت؛ نه. این نیز نمی تواند پروردگارم باشد.
روز بعد هنگامی که از غار بیرون رفت، خورشید را در آسمان دید و گفت؛ این پروردگار من است، اما خورشید با همه زیبایی و درخشانی اش بازهم غروب کرد. هنگامی که ابراهیم اندوهگین نشست، خداوند ملکوت آسمان و زمین را در برابر دیدگان ابراهیم قرار داد، و ابراهیم با خود گفت؛ خداوند هیچ وقت با آمدن روز از بین نمی رود و یا غروب نمی کند و... بی شک خدای من کس دیگری است که همه این سیاره ها و ماه و جهان را آفریده است و آن هنگام ابراهیم تنها 13 سال داشت.(1)
1 - داستان پیامبران، ص 57؛ قصه های قرآن، رضوی، ص 116.