دختر سه چهار ساله ابا عبدالله الحسين علیه السلام كه در سفر كربلا همراه اسراى اهل بيت علیهم السلام بوده و در شام، شبى پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بىتابى كردو پدر را خواست.
خبر به يزيد رسيد. به دستور او سر مطهر امام حسين علیه السلام را نزد او بردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (كه محل اقامت موقت اهل بيت بود) جان داد.
«الايقاد» نوشته سيد محمدعلى شاه عبدالعظيمى به نقل از العوالم و ديگر كتابها ماجرای شهادت رقیه بنت الحسین را به تفصیل بیان کرده که خلاصه آن چنين است: «حسين علیه السلام دختر كوچكى داشت كه او را دوست مىداشت و هم كودك او را. گويند كه نامش رقيه بود و سه سال داشت. او كه با اسيران شام همراه بود شب و روز در فراق پدر گريه مىكرد. به او مىگفتند: به سفر رفته است. شبى دخترك پدر را در خواب ديد و چون بيدار شد، بسيار بىتابى مىكرد و گفت: پدر و نور چشم مرا بياوريد.
هر چه اهل بيت علیهم السلام براى خاموش كردنش كوشيدند، اندوه و گريهاش بيشتر شد. اهل بيت علیهم السلام نيز از گريهاش اندوهناك شدند و به گريه درآمدند. سيلى به صورت زدند و خاك بر سر پاشيدند و مو پريشان كردند. فرياد ناله و زارى آنها بلند شد و يزيد كه آن را شنيد، گفت: چه خبر است؟ گفتند: دختر كوچك حسين علیه السلام پدرش را به خواب ديده است.
اينك بيدار شده و او را مىخواهد و گريه و فرياد مىكند. چون يزيد اين را شنيد گفت: سر پدرش را ببريد در جلوى او بگذاريد، تا دل خوش كند. آنگاه سر حسين علیه السلام را درون سينى نهادند و رويش را پوشيدند و جلوى دخترك گذاشتند. گفت: اى مرد! من پدرم را خواستم، نه غذا. گفتند: پدرت اينجاست.
دخترك در پوش را برداشت و سرى را ديد و گفت: اين چه سرى است؟ گفتند: سر پدر توست. رقيّه سر را برداشت و به سينه چسباند و مىگفت:
پدر جانم! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جانم! چه كسى رگهايت را بريد؟ پدر جانم! چه كسى مرا در خردسالى يتيم كرد؟ پدر جانم! يتيم تا بزرگ شود چه كسى را دارد؟ پدر جانم! زنان چه كسى را دارند؟ پدر جانم! بيوه زنان اسير چه كسى را دارند؟ پدر جانم! چشمهاى گريان چه كسى را دارند؟ پدر جانم! زنان تباه و غريب چه كسى را دارند؟ پدر جانم! موهاى پريشان چه كسى را دارند؟ پدر جانم! پس از تو كسى نداريم و نوميديم.
پدر جانم! اى كاش فدايت مىشدم. پدر جانم! اى كاش پيش از اين كور مىبودم. پدر جانم! اى كاش در خاك شده بودم و نمىديدم كه مويت به خون خضاب شده است. پس دهانش را روى دهان شهيد مظلوم نهاد و آن قدر گريست كه از هوش رفت. چون تكانش دادند، ديدند كه روح از قفس دنيا پرواز كرده است. صداى اهل بيت علیه السلام به گريه بلند شد و اندوه و عزا تازه گرديد، هر كس از شاميان كه صداى گريه آنها را شنيد گريست. مرد و زن در آن روز گريستند. پس يزيد فرمان داد كه او را غسل دادند و دفن كردند».
درباره اين دختر و شهادتش، ميان مورخين نظر واحدى وجود ندارد.
خردسالى اين دختر و عواطفى كه نام و يادش و كيفيت جان باختنش و مدفن او برمىانگيزد، شگفت است و شيعيان به او علاقه خاصى دارند. محل دفن او كنار يك بازارچه قديمى و با فاصله از مسجد اموى در دمشق قرار دارد و چندين بار تعمير شده است.
آخرين تعمير و توسعه در سال 1364 شمسى از سوى ايران آغاز شد و پس از چند سال به پايان رسيد. اينك حرمى بزرگ و باشكوه براى آن دختر خردسال بزرگوار وجود دارد كه زيارتگاه دوستداران اهل بيت علیهم السلام است.
از بهر ياد بود از اين نهضت بزرگ در شهر شام، دختركى را گذاشتيم
تا دودمان دشمن ظالم فنا شود آنجا رقيه را به حراست گماشتيم
نامگذاري حضرت رقيه(س)
رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است. گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (ع) كمتر به چشم ميخورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اينكه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (ع) دو اسم داشتهاند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.
گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتب تاريخي آمده است: «در ميان كودكان امام حسين (ع) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (ع) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست ميداشتند، هر فرزند دختري كه خدا به ايشان ميداد، نامش را فاطمه ميگذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (ع) وي را علي ميناميد.»
اسيري حضرت رقيه(س)
حضرت رقيه در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بنيهاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت. اما داستان شهادت حضرت رقيه (ع). از درون خرابههاي شام، صداي كودكي به گوش ميرسيد.
همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب ميدانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين (ع) است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را ميگرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين (ع) را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه (ع) و امام حسين ع باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.