چندین ماه گذشت و مریم در این مدت پیوسته با شکنجه های روحی شدیدی دست به گریبان بود. او بیشتر اوقات در تنهایی و حُزن و اندوه به سر می برد. زندگی شیرین و خواب و خوراک گوارا از او سلب شده و بسیاری از وقتها فکرش پریشان و روحش پراکنده بود. به هیچ چیزی توجه نمی کرد و به هیچ سخنی گوش نمی داد.
[پس مریم به آن پسر (عیسی علیه السلام ) باردار شد و به جائی دور خلوت گزید].(1)
آری، مریم ناگزیر به شهر «ناصره» زادگاه خود رفت و همراه با فرزندی که در رحم و غم و اندوهی که در سینه داشت در آنجا اقامت گزید و در یک منزل تابستانی بسیار ساده ساکن شد تا از چشم و زبان مردم در امان و از نظر آنها مخفی باشد.
به این دلیل او از رفت و آمد با قوم خویش دوری می کرد و خود را به بیماری و کسالت می زد که می ترسید اسرار نهانی او آشکار شود و بر سرِ زبانها بیافتد و مردم از او به زشتی یاد کنند و در موردش سخن گزاف بگویند.
هرچه قدر دوران بارداری او پیش می رفت، اندوه او فزونی می یافت و نگرانی او بیشتر می شد و به زودی آنچه را که سعی می کرد مخفی نگاه دارد ظاهر می گشت.
به راستی که می توان یقین داشت که او در ذهن خود می گذراند و چه می گفت؛
بار خدایا خودت رحم کن! این چه سرنوشتی است که مقدرات، برای من در نظر گرفته شده است؟ من از سلاله پیامبران و از خانواده ای هستم که ریشه در آن بر تقوی و شاخه های آن سَر بَر آسمان حکمت برآورده است؟ پدرم مردی سالم و صالح و مادرم زنی پاکدامن بوده، چگونه ممکن است، زبانها آبروی مرا مورد شک قرار دهند؟
[315]
راستی که مریم مرتکب گناهی نشده، و دامن او از معصیت آلوده نشده است. مریم از تصوراتی که در ذهن مردم دور می زد پیراسته و پاک و از آنچه در خاطراتشان می گذرد مبرا است.
و آیا مریم در چنین شرایطی جز تسلیم در برابر قضای خداوند چاره ای دارد و آیا جز انتظار مقدرات راه دیگری به نظر او می رسد؟