یحیی بن زکریا هفت سال بیشتر نداشت که در میان مردم به ایراد خطبه می پرداخت. کتاب خدا را آموخت. بنی اسرائیل را از رنج های رفته بر صالحان و گناهان و نافرمانی هایی که صورت گرفته آگاه می ساخت. مردم را به ظهور عیسی بن مریم پس از بیست و چند سال بشارت می داد.(2)
هنگامی که رهبانان و مسافران بیت المقدس را در لباس ها و شب کلاه های بلند و پشمینه می دید و هنگامی که می دید چگونه از سینه خود زنجیرها را عبور داده و به ستون های مسجد بسته اند. از مادرش خواست تا برای او نیز جامه ای مثل آنان تهیه کند تا به بیت المقدس برود و همراه عابدان به ریاضت و تضرع بپردازد. زکریا با خواسته او مخالفت کرد. زیرا که او هنوز خردسال بود. اما یحیی از پدرش پرسید؛ آیا کوچکتر از من از این دنیا چشم فرو نبسته اند؟ زکریا آگاهی و شوق فرزندش را دید، از همسرش خواست تا برای او لباسی تهیه کند.
[302]
مدتی از رفتن یحیی به بیت المقدس می گذشت. تا آنکه از شدت عبادت و شب زنده داری به استخوان پاره ای تبدیل شد. یحیی چنان عاشق و شیفته عبادت شده بود که از شدت عبادت جسمش ضعیف و اندامش نحیف گشته بود، پوست صورتش به استخوان چسبیده و عضلاتش تحلیل رفته بود.
در آن لحظه یحیی از وضع خود به خداوند زاری نمود. خداوند خطاب به او فرمود؛ به عزتم سوگند اگر می دانستی که آتش جهنم چه سوزشی دارد به جای لباس پشمی، لباسی از آهن به تن می کردی. بعد از این گفته پروردگار، یحیی آن قدر گریست تا گونه هایش زخم گردید.
وقتی خبر این اتفاق به گوش زکریا رسید، سراسیمه نزد پسرش حاضر شد و گفت؛ ای فرزندم چرا با خود چنین می کنی، من از خدا خواستم تا تو را روشنی چشم من قرار دهد.
یحیی گفت؛ آیا شما بارها به من نگفتید که میان بهشت و جهنم گذرگاهی است که فقط گریه کنندگان از ترس خدا، قادر به عبور از آن خواهند بود؟
یحیی با برخورداری از توانایی علمی، مسائل تورات را مورد بررسی و دقت قرار می داد و مشکلات آن را حل می نمود و بر اصول و فروع آن مسلط شد.
او برای مردم مشهور شده بود که در اجرای حق، شجاع و در مخالفت با باطل سرسخت است و در راه خدا از سرزنش نکوهش کنندگان باکی ندارد و از قدرت خودسران ستمگر ترسی به خود راه نمی دهد.