بت پرستان رفته بیرون سر به سر * گشت تنها بت شکن با یک تبر
پس به دست بگرفت با قدرت تبر * هر یکی را زد یکی ضربت به سر
یک به یک را با تبر درهم شکست * سرفرازی بتان را کرد پست
ابراهیم که نمی خواست خانواده خود و همینطور آزر را که سرپرست او بود به دردسر بیندازد، از خانواده خود کناره گرفت و در خانه ای مستقل زندگی کرد و از طرف مأموران نمرود نیز مواظبت می شد که مبادا مردم را به خداپرستی دعوت کند.
آنگاه که تبلیغات سمعی و بصری و برهان و ارشاد بر قوم مؤثر نیفتاد و اعلام خطر نیز سودی نبخشید و از دعوت وی روی گرداندند، ابراهیم دریافت که گوش آنان به سخن وی بدهکار نیست، و چون دید که قوم به خرافات خود چنگ زده اند و به بت پرستی تمسک جسته اند، نقشه جدیدی علیه بت ها کشید و با خود سوگند یاد کرد که در نابودی بت ها تدبیری بکار گیرد تا این مردم دریابند که بت ها قادر نیستند از خود دفاع کنند و خطر و تهدید را هم از خود و هم از مردم دور سازند و یا از آن جلوگیری کنند.
شاید قوم بدین ترتیب درک کنند که اگر عبادت بتها را کنار بگذارند ضرر و خطری متوجه آنها نمی شود. برنامه مردم بابل این بود که هر سال به هنگام عید از شهر خارج می شدند و جشن و عیش و نوش خود را در خارج از شهر برگذار می کردند، و قبل از خروج غذاهای فراوان در معابد می گذاشتند تا بتها نیز در جشن آنها شریک باشند و هنگام بازگشت به
[94]
شهر از غذاهای معبد نیز استفاده کنند. آنها معتقد بودند که بت ها (خدایان) به غذاها برکت می دهند و خوردن این غذاها موجب نیکی است.
ابراهیم از این فرصت استفاده کرد و زمانی که آنها از ابراهیم خواستند تا با آنها به خارج از شهر برود، ابراهیم خود را به بیماری زد و به آنها گفت؛ من بیمار هستم و حالم خوب نیست و نمی توانم با شما به بیرون شهر بیایم.
«ابراهیم دروغ نگفته بود، او بیمار بود، بیماری او روحش بود و بسیار رنج می کشید از اعمال این قوم بت پرست و فاسد که دعوت او را نپذیرفته بودند، و این غم او را ملول و افسرده ساخته بود.»(1)
قوم ابراهیم با شنیدن بیماری او و ترس از سرایت بیماری به آنها، او را رها کردند و بر دعوت خود پافشاری نکردند و بلکه از نرفتن ابراهیم با آنها اظهار خوشحالی کردند و با خرسندی عازم خارج شهر شدند.
شهر از جمعیت خالی شد و کوچه و خیابانها و حتی معبد آنها نیز تهی گشته بود و کسی جز ابراهیم در شهر باقی نمانده بود.
آنگاه که ابراهیم شرایط را مساعد دید، آهسته به بت خانه نزدیک شد. بت خانه محیط وسیعی داشت که از بت انباشته شده بود و در میان آنها بتی قرار داشت که از همه بزرگ تر بود.
ابراهیم چون وارد بت خانه شد از روی سرزنش و تمسخر رو به بت ها نمود و گفت؛ چرا غذا نمی خورید؟ چرا حرف نمی زنید؟(2) سپس در پاسخ خود گفت؛ سنگهای تراشیده چگونه سخن بگویند.
ابراهیم تبری را که با خود برده بود برداشت و تمام بت ها را شکست و همه را در هم ریخت و غیر از بت بزرگ هیچکدام را سالم باقی نگذاشت. و با سالم نگه داشتن بت بزرگ هدفی دیگر در ارشاد قوم داشت.
مردم بابل از مراسم عید بازگشتند و در ابتدا وارد معبد شدند و بت ها را درهم ریخته و
[95]
شکسته دیدند. برای مدتی مات و مبهوت گردیدند و حیران و متحیر از یکدیگر پرسیدند؛ «چه کسی این اهانت را در حق خدایان ما روا داشته. همانا که او از ستمکاران است.»(1)
ناگهان بیاد ابراهیم افتادند که فقط او در شهر باقی مانده بود و تنها او مخالف بت ها بوده است.(2)