درد زایمان حنّه فرا رسید و مقدمات تولّد مریم فراهم گشت و لحظاتی بعد، مولود وی چشم به جهان گشود ولی ناگهان مادر مریم متوجه شد که فرزندش دختر است و در این لحظه بار دیگر کاخ آمال و آرزوهایش فرو ریخت و نقشه های او نقش بر آب شد.
هنگامی که باری تعالی مریم را به آنها عنایت کرد، زن عمران گفت:
پروردگارا من دختر زاده ام، و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست، و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندش را از شیطان رانده شده، به تو پناه می دهم. پس پروردگارش مریم را با حسنِ قبول پذیرا شد و او را نیکوکار آورد و زکریا را سرپرست وی قرار داد.(1)
حنّه با صدای نالان به درگاه خدا شتافت، زیرا امیدوار بود که فرزندش پسر باشد، تا او را به بیت المقدس ببخشد تا بدینوسیله به خدا تقرب جوید و شکر نعمت وی را بجا آورد. ولی حال که معلوم شد فرزندش دختر است و دختران مناسب خدمت خانه خدا نیستند. به همین خاطر ابری از غم و اندوه وجودش را فرا گرفت، سپس او را مریم (زن عبادتکار) نام نهاد و از خدا خواست تا به لطف خود او را حفظ و با عنایت خویش او را پرورش دهد و او را مطابق نامش پارسا و عابد قرار دهد و ذریه مریم را از شر شیطان حفظ نماید.
[309]
در همان حال که مادر مریم در غم و اندوه فرو رفته بود به خدای خود پناه برد، خدا به درماندگی او رحمت کرد و دعای او را اجابت کرد، خدای تعالی راضی شد که دخترش را برای وفای به نذر قبول کند و به وی خبر داد که خدا نسبت به آنچه وضع حمل نموده داناتر از مادر اوست و ارزش و اعتبار فرزندی را که به او بخشیده بهتر می داند.