قوم رسّ دارای دوازده آبادی در کنار رودخانه ای پرآب بودند. بزرگ ترین شهر آنان (اسفندار) نام داشت که پادشاهی به نام (ترکوذبن غابور) از فرزندان نمرود بر آن حکومت می کرد. در این شهر چشمه ای وجود داشت که دور تا دور آن را درخت های صنوبر فرا گرفته بود. مردم شهرهای اطراف، آب خود را از این چشمه تأمین می کردند. آنها معتقد بودند که چشمه صنوبر محل زندگی خدایان می باشد. اما جز قوم رسّ هیچ
[268]
کس حق نداشت از آب آن چشمه بنوشد و اگر کسی آبی می نوشید، او را به قتل می رساندند. آنها آب خود را از رودخانه ای در سرزمین رسّ تأمین می کردند.
مردم آبادی های مختلف هرماه یک بار دور چشمه جمع می شدند.
در بین درختان صنوبری که اطراف چشمه قرار داشت. آنان درخت صنوبری به نام شاه درخت را می پرستیدند. آن درخت در حقیقت درختی بود که یافث بن نوح کاشته بود. مردم هرماه به خاطر این درخت صنوبر گرداگردش جمع می شدند و بر روی درخت پشه بندی می انداختند و به خاطرش گاو و گوسفند قربانی می کردند.
آنها هیزم های زیادی را شعله ور می ساختند و هنگامی که دود فضا را تاریک می کرد به سجده می افتادند و از آن درخت رضایت می طلبیدند. شیطان نیز در این موقع به کمک آنها می شتابید. در ساقه و برگ درخت حرکت ایجاد می کرد و در این لحظه صدای کودکی را از میان درخت به گوش آن مردم نادان می رسانید که می گفت؛ ای بندگانم من از شما خشنودم. اینک شاد و مسرور باشید. و مردم از خوشحالی شروع به باده نوشی می کردند، چنگ می نواختند و باز زمانی که جشن عید فرا می رسید، کوچک و بزرگ در کنار چشمه و صنوبر بزرگ جمع می شدند. آنها دوازده روز تمام را به عیش و خوش گذرانی و باده گساری می پرداختند.